۷ مطلب با موضوع «از اینجا شروع شد» ثبت شده است

از اینجا شروع شد ۵ | شهید شاهرخ ضرغام

فراموش نمی‌کنم یک‌بار زمستان بسیار سردی بود. با‌هم در حال بازگشت به خانه بودیم.پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما می‌لرزید. فورا کاپشن گران قیمت خودش را درآورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته‌ای اسکناس از جیبش، به آن مرد  داد و حرکت کرد. پیرمرد که از خوشحالی نمی‌دانست چه بگوید، مرتب می‌گفت: جوون، خدا عاقبت به خیرت کنه.

برای دیدن تصویر در اندازه اصلی با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید.

ثواب این طراحی تقدیم به میرزا کوچک خان جنگلی...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مطیع گرافیک

از اینجا شروع شد ۶ | سست ترین سنگر

داخل سنگر شدم. علی آقا مشغول قرآن خواندن بود. آهسته کنار بیسیم نشستم. صدای غرش هواپیمای عراقی نیم خیزم کرد. سنگر فرماندهی گرچه بزرگترین سنگر بود ولی سسترین آنها هم بود. یادم می آید زمانی که سنگر را می ساختند، علی آقا چندتا کلوخ روی سقف گذاشت و به راننده ی لودر دستور داد که روی آنها خاک نریزد. وقتی هواپیماهای عراقی منطقه را بمبران می کردند زمین را به لرزه در می آورد و سقف سست سنگر فرماندهی ریزش می کرد. و همه چیز پر از خاک می شد.
سردار شهید علی هاشمی

برای دیدن تصویر در اندازه اصلی با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید. 

ثواب این طراحی تقدیم به شهید حاج احمد کاظمی...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مطیع گرافیک

از این جا شروع شد ۵ | دوید به سمت خیابان...

پسرم از روی پله ها افتاد. دستش شکست.

بیشتر از من عبد الحسین هول کرد.

بچه را که داشت به شدت گریه می کرد، بغل گرفت.

از خانه دوید بیرون. چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.

ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.

 تا به او رسیدم، یک تاکسی گرفت.

در آن لحظه ها، ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.

شهید عبد الحسین برونسی

رای دیدن تصویر در اندازه اصلی با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید.

ثواب این طراحی تقدیم به شهید حمید باکری...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مطیع گرافیک

از اینجا شروع شد ۴ | شکستن نفس...

از اینجا شروع شد...

باران شدیدی می بارید، خیابان را آب گرفته بود. چند پیر مرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند. مانده بودند چه کنند.

همان موقع ابراهیم نوجوان از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. باکول کردن پیر مرد ها آن ها را به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم برای شکستن نفسش از این کار ها زیاد انجام می داد. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود.

سلام بر ابراهیم ص 40

از اینجا شروع شد شهید ابراهیم هادی

برای دیدن تصاویر در اندازه پروفایل با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید.

ثواب این طراحی تقدیم به شهدای ثواب گردان حنظله...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مطیع گرافیک

از اینجا شروع شد ۳ | مدرسه نمی رم...

از اینجا شروع شد...

همیشه ظهر ها و مغرب مسجد بود. خیلی به نماز علاقه داشت، هنوز هفت سالش نشده بود ولی می گفت: اگر من رو برای نماز صبح بیدار نکنی مدرسه نمی رم.

به نقل از مادر شهید عبدالله معیل

از اینجا شروع شد 3

برای دیدن تصاویر در اندازه اصلی با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید.

ثواب این طراحی تقدیم به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مطیع گرافیک

از اینجا شروع شد ۲ | فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد...

از اینجا شروع شد

گرم بازی بودیم، به مهدی پاس دادند، فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد تو همین لحظه حساس، به یکباره مادر مهدی آمد روی تراس خانه شان و گفت: مهدی... آقا مهدی برای ناهار نون نداریم، برو از سر کوچه نون بگیر مادر. دیگه ادامه نداد، توپ رو به هم تیمی اش پاس داد و دوید به سمت نانوایی.

منبع: کتاب دوران طلایی


از اینجا شروع شد 2

برای دیدن تصاویر در اندازه اصلی با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید.

ثواب این طراحی تقدیم به آیت الله قاضی...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مطیع گرافیک

از اینجا شروع شد... ۱ | سوره طه

دوران شیر خوارگی محمد رضا سوره طه را می خواندم و به او شیر می دادم. همان زمان این سوره را حفظ شدم و آن حالت معنوی و مهر مادری برایم لذت بخش بود.
به نقل از مادر شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان

از اینجا شروع شد | سوره طه

برای دیدن تصاویر در اندازه اصلی با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید.

ثواب این طراحی تقدیم به مادر شهید...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
مطیع گرافیک
اینوخوندی؟