همه افتخارم اینه که یه روزی باهاش تو یه مدرسه بودم... تو مسجد محلمون نماز می خونده... همین نزدیکی همین دور و بر... اما من کجا و او کجا... من الان پای لب تاب نشستم... او الان کنار کی نشسته؟... لا یدرک و لا یوصف...
امیدوارم به پاس همین قدر آشنایی... مارم با خودش ببره... امیدوارم یکم از اون تقوایی که مد نظرشه تو دلم ظاهر شه...
شهادت خوب است اما تقوا بهتر... حداقل من خوب می فهمم منظورشو... منی که همش دلم میخواد شهید شم ولی دریغ از یکم تقوا... دریغ از یکم اخلاص... دریغ از حتی یک عمل که فقط فقط برای خدا انجام داده باشم... احساس می کنم اصلا منظورش با منه:  آقاجون.... شهادت خوبه ولی تقوا بهتر... شما تقوا داشته باش شهادت خودش میاد... نمیشه بشینی و دست رو دست بذاری و بگی شهادت شهادت...
ان شالله... یا لیتنا کنا معک یا حسین...
.
پ.ن: اوصیکم به خواندن وصیت نامه روح الله قربانی... هم محلی و هم مدرسه ای ما... و بسیار جلو تر از ما...

شهید روح الله قربانی